English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3673 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To speake in great detail. U مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
To treat them all alike. (indiscriminately). U همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
sederunt U جلسه روحانیان کلیسا اعضای جلسه روحانی شورای روحانی
for two weeks U جلسه دوهفته پس افتاد جلسه را به دوهفته بعدموکول کردند
to hold a meeting U جلسه منعقد کردن
to hold a session U جلسه منعقد کردن
open the meeting U رسمیت جلسه را اعلام کردن
to sit U درباره موضوعی جلسه کردن
yamen U اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
briefings U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
briefing U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
convoke U برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
to call a meeting of the board of directors U برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
To bring two persons face to face . U دونفر رابا هم روبروکردن
walkthrough U جلسه بررسی که در ان یک مرحله از توسعه سیستم یابرنامه برای معرفی کردن خطاها مرور میشود
drift bolt U میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
Handle the boxes with care. U جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
I stamped on the spider . U عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
to ride one's horse to death U اسب خود رابا سواری زیادازپا در اوردن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to register [with a body] U اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
snivels U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
ruddleman U چوپانی که گوسفندان خود رابا گل اخری رنگ کرده
snivelling U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivel U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelled U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
hard starboard U ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
sniveling U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
sniveled U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
conducts U اداره کردن
administering U :اداره کردن
managing U اداره کردن
manages U اداره کردن
runs U اداره کردن
managed U اداره کردن
manage U اداره کردن
administration U اداره کردن
aminister U اداره کردن
stage-managing U اداره کردن
run U اداره کردن
administer اداره کردن
administered U :اداره کردن
administers U :اداره کردن
maladminister U بد اداره کردن
helms U اداره کردن
mishandling U بد اداره کردن
mishandles U بد اداره کردن
mishandled U بد اداره کردن
wielding U اداره کردن
mishandle U بد اداره کردن
direct U اداره کردن
wields U اداره کردن
directs U اداره کردن
wielded U اداره کردن
officiate U اداره کردن
officiated U اداره کردن
officiates U اداره کردن
mismanaging U بد اداره کردن
mismanage U بد اداره کردن
officiating U اداره کردن
mismanaged U بد اداره کردن
directed U اداره کردن
mismanages U بد اداره کردن
stage-manages U اداره کردن
stage-managed U اداره کردن
manage U اداره کردن
wield U اداره کردن
stage-manage U اداره کردن
stage manage U اداره کردن
conducted U اداره کردن
operate U اداره کردن
operated U اداره کردن
operates U اداره کردن
maintain U اداره کردن
man U اداره کردن
rule U اداره کردن
conducting U اداره کردن
administrations U اداره کردن
mans U اداره کردن
gestion U اداره کردن
conduct U اداره کردن
helm U اداره کردن
misgovern U بد اداره کردن
pugging U خاک اره یا چیز دیگری که فضایی رابا ان پرکنندتاصدادران نه پیچد
planimeter U دستگاهی که مساحت اشکال غیر هندسی رابا ان اندازه می گیرند
to peg out U میخ اخر رابا گوی زدن وبازی رابپایان رساندن
to give somebody the runaround <idiom> U کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
personnel management U اداره کردن پرسنلی
policy U اداره یاحکومت کردن
policies U اداره یاحکومت کردن
manhandles U باخشونت اداره کردن
steers U حکومت اداره کردن
manhandle U باخشونت اداره کردن
manhandled U باخشونت اداره کردن
manageable U قابل اداره کردن
manhandling U باخشونت اداره کردن
steered U حکومت اداره کردن
steer U حکومت اداره کردن
scotland yard U اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
pot pourri U کوزهای که برگهای چندین جورگل رابا ادویه خوشبوامیخته دران میریزند
superintend U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintended U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing U اداره کردن روانه کردن وسایل
superintends U ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
conducting U اداره کردن کشیده شدن
maladminister U بطور سوء اداره کردن
hunted U اداره کردن تازیها در شکار
operated U اداره کردن راه انداختن
conducts U اداره کردن کشیده شدن
operate U اداره کردن راه انداختن
hunts U اداره کردن تازیها در شکار
conduct U اداره کردن کشیده شدن
conducted U اداره کردن کشیده شدن
operates U اداره کردن راه انداختن
hunt U اداره کردن تازیها در شکار
pourparler U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
action oriented management report U گزارشی که شرایط غیرعادی رابا توجه ویژهای که نیازدارد به مدیریت هشدار میدهد
obituarist U کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
policed U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiate U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiates U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
policed U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize U دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
parochiality U اداره کردن اموریک بخش یابلوک
officiating U بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
handles U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
Its no joke running a factory . U اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
handle U اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
regie U اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
to shoot oneself in the foot <idiom> U بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsors U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsoring U سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
presiding U اداره کردن هدایت کردن
moderated U اداره کردن تعدیل کردن
chairmen U ریاست کردن اداره کردن
keep U اداره کردن محافظت کردن
moderates U اداره کردن تعدیل کردن
keeps U اداره کردن محافظت کردن
chairman U ریاست کردن اداره کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
executes U اداره کردن قانونی کردن
manipulates U اداره کردن دستکاری کردن
moderate U اداره کردن تعدیل کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
manipulate U اداره کردن دستکاری کردن
executing U اداره کردن قانونی کردن
manipulated U اداره کردن دستکاری کردن
moderating U اداره کردن تعدیل کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
executed U اداره کردن قانونی کردن
execute U اداره کردن قانونی کردن
headquarters U اداره کل اداره مرکزی
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
personnel U کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
tenant by sufference U هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
bioecology U رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
meet U : جلسه
sessions U جلسه
meets U : جلسه
session U جلسه
meeting U جلسه
sitting U جلسه
sittings U جلسه
meetings U جلسه
seance U جلسه
to rime one word with another U یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
reunions U تجدید جلسه
order of the day U دستور جلسه
chairpersons U رئیس جلسه
chairperson U رئیس جلسه
minutes U صورت جلسه
nonresident U غیرحاضر در جلسه
general meeting U جلسه عمومی
special session U جلسه مخصوص
chairmen U رئیس جلسه
meetings U انجمن جلسه
public session U جلسه علنی
in the meeting of d may U در جلسه سوم می
reunion U تجدید جلسه
meeting U انجمن جلسه
agenda U دستور جلسه
chairman U رئیس جلسه
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com